خوب چه طور بگم ما دیشب رفته بودیم... نه اصلا ولش کن خوب یه جایی رفته بودیم دیگه یه جای خیلی خوبی هم بود حالا بعدن می گم .نمیدونم چرا دلم می خواد همه ی کلمه ها رو اشتباه بنویسم اینجوری مثلا نم یدونم چر ا دل م م یخواد هم ه کل مه ها رو اش تبهاه بن ویسم
زیاد وقت نوشتن ندارم چون الان داداشم میاد گیر سه پیچ میده که بلند شو میخوام بازی کنم بدبختی داریم ها!
اما بگم که دیشب خوش گذشت آره رفته بودیم عروسی عروسی یه فامیل نزدیک! بعدش خیلی خو بود دیگه یعنی خیلی هم نه ولی خوب بود ولی به داماد اصلا نمی اومد که داماد بشه من که اصلا نمی تونستم اون رو تو لباس دامادی تصور کنم ولی جالب بود! الان سر صبحه و هوا محشر البته همچین هم سر صبح نیست ساعت تقریبا نه!
اما انگار مدتهاست زمان برای من ایستاده صدای نفس کشیدنم نمیاد صدای تاپ تاپ قلبم که همیشه با اون صدای بلندش آبروم رو می برد نمیاد شاید مرده ام شاید دیگه تو این دنیا نیستم یا شاید زنده ای هستم که شده مثل مرده ها چقدر جالب میشه مثه اون موقع ها که مرده بودم
یادته میگفتم من همیشه مرده ای بیش نبودم اما فقط به خاطر تو فقط به خاطر اینکه میدونستم یه بخشی از داستان زندگیم به نام تو نوشته شده و قهرمان اصلی اون تو هستی خودم رو به زنده بودن زدم حالا من مثلا زنده ام اما بدون که خیلی طاقت نمیارم این نمایش زیاد طول نمیکشه! میترسم ، میترسم یه روزی بیای که دیگه دیر شده باشه!