Heart to Heart

! let's speak frankly

Heart to Heart

! let's speak frankly

تنهایی؟

خوب خیلی خوب شد!چی؟ خوب معلومه البته شاید هم معلوم نباشه اما الان معلومش می کنم

 خوب این خوب شد که سؤتفاهمات واسه همکلاسیمون برطرف شد و دیگه کدورتی در میون نیست! خوب خدا رو شکر!

 این روزها باید بگم حالم یه جوراییه! فکر میکنم هر آن ممکنه منفجر بشم و تمام ذرات وجودم همه جا پخش بشه! اگه بشه خیلی خوب میشه ها! اونوقت هر جا بخوام میتونم برم! شاید یه ذره ام بیاد پیش تو!شاید یکمیش بره پیش اون یکی! شاید هیچ جا نرم همین جا بمونم!

 وای ی ی ی ! یه شب خواب دیدم که مردم بعد من روح شدم و دیدم که مامان و بابام و اون کسی که منو کشت -آره نمرده بودم یکی منو کشته بود- اومدن بالای سرم من هم میدیدمشون هم خودمو یعنی هم قبرمو هم اونها رو بعد یکمی گریه کردن و بعدش هم رفتن! من موندم وخودم دیگه هیچکی نبود خودم برای خودم گریه کردم!

 هیچ وقت اونقدر احساس تنهایی نکرده بودم! هیچ وقت!

   آه خدایا! تویی که اون بالایی یا نه همینجا کنارمی ... یا نه تو قلبمی(البته فکر میکنم)! نذار هیچ وقت احساس تنهایی کنم

  من آخه خیلی میترسم از تنهایی!

بگذار...

  با اینکه تازه اومدم اینجا اما دخترخاله ام داره وسوسه ام میکنه که برم از یه سرویس دیگه وبلاگ بگیرم اما فکر نکنم حالا حالا ها برم.قبلن هم یه جای دیگه وبلاگ داشتم از یه سرویسی که خیلی شخصی تر بود و مال یه همشهری که زحمت طراحیش روهم خودش واسم کشید الان هم خیلی وقته ازش خبری ندارم دوست خیلی خوبیه برام یه جورایی دلم براش تنگ شده!امیدوارم هرجا هست موفق و سلامت باشه!

   اون همکلاسیمون هم که فعلن جوابمون رو نداده مثه این که حسابی قهره! منت کشی من هم فایده نداشت! ا ما مطمئنم به همین زودی جوابمو میده میدونم که طاقت نمیاره! میشناسمش!

   ای ی ی ی بابا از دست این ملت! هی pm میدن ول کن هم نیستن ولمون کنین نصفه شبی بابا!

   یه شعر قشنگ که چند وقت پیش واسم off گذاشته بودن:

  بگذار تا بگویند ما بی غمان مستیم

                                                      در گوشه ی خرابات پیمانه را شکستیم

 بگذار بعد عمری شعر و ترانه خواندن

                                                      حتی خدا نفهمد معشوقه می پرستیم

 

 

اه اعصابم خورده از دست همکلاسیم! همش فک میکنه که دیگران میخوان بر ضد اون باشن و از کسی که اون باهاش دعوا کرده طرفداری کنن من هم که با وجود این که نمیدونستم قضیه ی دعواش چیه ازش طرفداری کردم این وسط سوختم و با خود این طرف دعوام شد بعد به من میگه از دست من ناراحت نباشین وقتی میگم ناراحت نیستم میگه اصلا دلیلی وجود نداره که ناراحت باشین عجب بابا! به قول خودش چه دور و زمونه ای شده!

   ای ی ی ی  بابا

 بی خیال حالا ! می خوام برم از دلش در بیارم هرچند که کاری نکرده ام و تقصیر اونه ولی دلم نمی خواد ناراحت باشه از دستم مخصوصن الان که فکر میکنه هیچ کی طرف اون نیست! گناه داره آخه!

  خوب دیگه رفتم! بای

زودتر...

 

 خوب چه طور بگم ما دیشب رفته بودیم... نه اصلا ولش کن خوب یه جایی رفته بودیم دیگه یه جای خیلی خوبی هم بود حالا بعدن می گم .نمیدونم چرا دلم می خواد همه ی کلمه ها رو اشتباه بنویسم اینجوری مثلا نم یدونم چر ا دل م م یخواد هم ه کل مه ها رو اش تبهاه بن ویسم

  زیاد وقت نوشتن ندارم چون الان داداشم میاد گیر سه پیچ میده که بلند شو میخوام بازی کنم بدبختی داریم ها!

 اما بگم که دیشب خوش گذشت آره رفته بودیم عروسی عروسی یه فامیل نزدیک! بعدش خیلی خو بود دیگه یعنی خیلی هم نه ولی خوب بود ولی به داماد اصلا نمی اومد که داماد بشه من که اصلا نمی تونستم اون رو تو لباس دامادی تصور کنم ولی جالب بود! الان سر صبحه و هوا محشر البته همچین هم سر صبح نیست ساعت تقریبا نه!

 اما انگار مدتهاست زمان برای من ایستاده صدای نفس کشیدنم نمیاد صدای تاپ تاپ قلبم که همیشه با اون صدای بلندش آبروم رو می برد نمیاد شاید مرده ام شاید دیگه تو این دنیا نیستم یا شاید زنده ای هستم که شده مثل مرده ها چقدر جالب میشه مثه اون موقع ها که مرده بودم

یادته میگفتم من همیشه مرده ای بیش نبودم اما فقط به خاطر تو فقط به خاطر اینکه میدونستم یه بخشی از داستان زندگیم به  نام تو نوشته شده و قهرمان اصلی اون تو هستی خودم رو به زنده بودن زدم حالا من مثلا زنده ام اما بدون که خیلی طاقت نمیارم این نمایش زیاد طول نمیکشه! میترسم ، میترسم یه روزی بیای که دیگه دیر شده باشه!