-
اینم از این۲
2 خرداد 1386 16:35
اینم از این: آدرس جدید من در دنیای مجازی: http://soode.parsiblog.com بی زحمت بیاین اونجا ازین به بعد c u soon!
-
اینم از این
2 خرداد 1386 16:11
اینم از این: آدرس جدید من در دنیای مجازی: http://soode.parsiblog.com بی زحمت بیاین اونجا ازین به بعد c u soon!
-
بذار برم
2 خرداد 1386 15:45
میخوام برم و از یه سرویس دهنده ی وبلاگ دیگه استفاده کنم! بعد از کلی تحقیقات و مشورت با خانواده (!) به این نتیجه رسیدم! به زودی لینک وبلاگ جدید رو میذارم! فعلن! bye
-
علم غیب
27 اردیبهشت 1386 12:04
من میگم حالا بسوزم یا که با غصه بسازم؟ تو میگی فرقی نداره من که چیزی نمی بازم! اما من ، میگم من چیزی نباختم! چرا یاد اون روزا افتادم نمیدونم. فقط دارم به این فکر میکنم که آیا همه چیز از اول یه سؤتفاهم بود یا نه حقیقت داشت؟ برام مهم نیست حتی اگه حقیقت باشه فقط میخوام بدونم. بدونم که آیا اون واقعا....؟ اینجاست که آدم...
-
بی تو
24 اردیبهشت 1386 08:52
حالم خیلی بده دلم میخواد همه ی این روزها و لحظه ها رو بالا بیارم فکر کنم دلم برات تنگ شده خوش به حالت!
-
سلام سلام
20 اردیبهشت 1386 09:22
سلام سلام به قول مجریهای تلویزیون : یه سلام بهاری بهار ۸۶ اومد ( گرچه داره تموم میشه اما) منم اومدم! دیدی برگشتم؟؟!!! ههههههههههه این عکسه رو هم همینجوری چون ازش خوشم اومده میذارم اینجا!
-
پایان
23 شهریور 1385 10:30
دیر به دیر آپ کردنم دلیلی دارد و آن چیزی جز نداشتن وقت است. حقیقتش شاید دیگر اینجا ننویسم نه اینجا بلکه هیچ جای دیگری در نت! شاید ازین پس برای کس دیگری بنویسم برای او و فقط خود خودش و دوست ندارم نوشته هایم را جز او کس دیگری بخواند. و شاید هم بنویسم !همه چیز بستگی به او دارد.او که اینجا نیست رفته و مرا بیدل و تنها باقی...
-
بابا اینم آپدیت
6 شهریور 1385 08:50
فقط به خاطر دوست عزیزم نوده دارم آپ می کنم! آخه عزیز دل برادر u که خودت بهتر میدونی این روزا حسابی درگیرم! درگیر کاری که خودم هم هنوز باورم نمی شه! صبحا که از خواب بیدار میشم یه ربع بیست دقیقه ای طول میکشه تا یادم بیاد که چه اتفاقی افتاده! آه واقعا که ! کی باور میکنه؟ حتی خودم هم باورم نمی شه! یه کی منو باورم کنه! تا...
-
امروز یا فردا...
29 مرداد 1385 22:03
امروز دوباره از آن مهمانهایی داشتیم که مربوط می شوند به قضیه ی " شتری ست که در خانه ی همه می خوابد"! و عجیب دلم گرفت. تصور اینکه بالاخره روزی ازین خانه باید بروی ، تو که عمری شادیها و غمهایت را با پدر و مادر و برادرهایت تقسیم می کردی و تمام زندگیت همین چند نفر بودند، حالا باید بروی و با یک نفر دیگر ، کسی که بخواهی و...
-
به اندازه ی همه ی عمر
22 مرداد 1385 10:55
شنبه شب امشب اصلا حال و حوصله ی نوشتن نیست اما خوابم هم نمی برد،گو اینکه چاره ای هم جز نوشتن نیست. به خاطر آوردن اینکه کسی در این دنیا تو را دوست دارد و عاشق توست به طرز غریبی لذت بخش است اما اگر فکر کنی کسی نیست که به یاد تو باشد دهها برابر رنج می کشی!آیا کسی ...؟ دلم نمی خواهد از این چیزها بنویسم کاش می توانستم...
-
بهار شهر خودم!
10 مرداد 1385 10:16
شنبه شب خداحافظ همین حالا...همین حالا مجری برنامه خداحافظی می کند و می رود و من که همیشه این وقت در سکوت خانه در محله ی خودمان نشسته بودم و منتظر پخش سریال شبانه اکنون در خانه ای تقریبا در مرکز شهر خیلی نزدیک به چهارراه اصلی این شهر کوچک نشسته ام و به صداهایی که نشانگر جاری بودن زندگیست گوش می رهم، ماشینها،موتورها و...
-
ناشکیبا
7 مرداد 1385 09:18
شاید انگیزه ای که باعث شد دوباره پس از مدتها شروع به نوشتن خاطرات-اگر بتوان چنین چیزی نامش را گذاشت- بکنم در حقیقت خواندن کتاب "خاطرات سیلویا پلات" باشد،امروز بعد از ظهر* وقتی که کتاب را می خواندم چیزهای زیادی در ذهنم بود برای نوشتم اما اکنون ذهنم همچون... نمیدانم چه! خالی است.شاید تاثیر دیدن سریال شبانه باشد و شاید...
-
من سوده یک مسافر
3 مرداد 1385 09:31
امروز سه شنبه اومدم توی یک کافی نت نشستم و دارم مینویسم میخوام ترک اعتیاد کنم (اعتیاد به اینترنت) وا سه همین اکانتم که تموم شد دیگه کارت جدیدی نگرفتم و بعد سه روز! فکرشو بکن سه روز! اومدم کافی نت این روزها حالم یه جوراییه! احساس می کنم میخوام دچار یه تحول بشم البته امیدوارم که اینجور باشه خیلی وقته دچار روزمرگی شدم...
-
تنهایی؟
31 تیر 1385 09:33
خوب خیلی خوب شد!چی؟ خوب معلومه البته شاید هم معلوم نباشه اما الان معلومش می کنم خوب این خوب شد که سؤتفاهمات واسه همکلاسیمون برطرف شد و دیگه کدورتی در میون نیست! خوب خدا رو شکر! این روزها باید بگم حالم یه جوراییه! فکر میکنم هر آن ممکنه منفجر بشم و تمام ذرات وجودم همه جا پخش بشه! اگه بشه خیلی خوب میشه ها! اونوقت هر جا...
-
بگذار...
29 تیر 1385 00:09
با اینکه تازه اومدم اینجا اما دخترخاله ام داره وسوسه ام میکنه که برم از یه سرویس دیگه وبلاگ بگیرم اما فکر نکنم حالا حالا ها برم.قبلن هم یه جای دیگه وبلاگ داشتم از یه سرویسی که خیلی شخصی تر بود و مال یه همشهری که زحمت طراحیش روهم خودش واسم کشید الان هم خیلی وقته ازش خبری ندارم دوست خیلی خوبیه برام یه جورایی دلم براش...
-
[ بدون عنوان ]
27 تیر 1385 19:00
اه اعصابم خورده از دست همکلاسیم! همش فک میکنه که دیگران میخوان بر ضد اون باشن و از کسی که اون باهاش دعوا کرده طرفداری کنن من هم که با وجود این که نمیدونستم قضیه ی دعواش چیه ازش طرفداری کردم این وسط سوختم و با خود این طرف دعوام شد بعد به من میگه از دست من ناراحت نباشین وقتی میگم ناراحت نیستم میگه اصلا دلیلی وجود نداره...
-
زودتر...
27 تیر 1385 08:59
خوب چه طور بگم ما دیشب رفته بودیم... نه اصلا ولش کن خوب یه جایی رفته بودیم دیگه یه جای خیلی خوبی هم بود حالا بعدن می گم .نمیدونم چرا دلم می خواد همه ی کلمه ها رو اشتباه بنویسم اینجوری مثلا نم یدونم چر ا دل م م یخواد هم ه کل مه ها رو اش تبهاه بن ویسم زیاد وقت نوشتن ندارم چون الان داداشم میاد گیر سه پیچ میده که بلند شو...
-
اولین یاداشت
26 تیر 1385 09:28
اولین یادداشت یک آدم در یک وبلاگ چه طوری میتونه باشه شاید با یه سلام شروع میشه اما سلام به کی؟ خوب میتونم بگم جمیعا سلام! یه سلام چپه به همه ی اونایی که فکر میکنند همه چی تو دنیا چپه است و هیچی سرجاش نیست! یه سلام راسته به همه ی اونایی که میخوان این دنیای چپه ی چپه (وارونه ی وارونه) رو درست کنند ! بعد از سلام دیگه چی...