امروز دوباره از آن مهمانهایی داشتیم که مربوط می شوند به قضیه ی " شتری ست که در خانه ی همه می خوابد"! و عجیب دلم گرفت.
تصور اینکه بالاخره روزی ازین خانه باید بروی ، تو که عمری شادیها و غمهایت را با پدر و مادر و برادرهایت تقسیم می کردی و تمام زندگیت همین چند نفر بودند، حالا باید بروی و با یک نفر دیگر ، کسی که بخواهی و نخواهی روزی ازین در خواهد آمد، باید بروی و همه ی زندگیت را با او تقسیم کنی و به اشتراک بگذارید احساسات و آرزوها و غمها و خوشیها و هرچه که دارید ، تصورش دلتنگت می کند و پشت پلکهایت را داغ و اشکهایت که سرازیر می شوند و روی دفترت می چکند!
زندگی همین است و کاش اینگونه نبود ! غیر قابل تحمل است که بخواهی کس دیگری را هم در زندگی و حریم خودت راه بدهی و تا آخر عمر در کنار تو باشد! به شرطی که باشد و جا نزند!
گرچه به آدمهای این روزگار اعتباری نیست!... به خودم هم نیست تا وقتی که نفهمم چه می خواهم ازین زندگی!
سلام
دیدم اینجای گفتم یه زنگ بزنم در برم دیم نه امروز جای این کارا نیست
چرا اینجوزی فکر میکنی
بخدا اگه از اون خوباش گیر آدم بیاد زندگی بهترین میشه ولی هیچ وقت عجله نکن خوب بشناس
با عقل برو جلو بعد خود عشقه پیداش میشه
راستی جلب دلمون گرفت پوسید بیا یه سر بزن دیگههههههههههه بابای آرامیس
نرو ...که رفتنت صلاح ما نیست
نیگا کن نری ها خب مرسی...
دوباره میگم:
نرو...تو که میدونی من بی تو تو بیمن یعنی حسرت...
:(
ولی اگه دوست داشتی نه یه کم ها خیلی ...برو...:(
سلام
یه آپ توپ کردم جدی حیف نیای
میبینمت آرامیس
سوده؟؟؟؟؟
چی می گی؟
سوده اینا چیه؟
یهنی واقعا؟
راسته؟
باور نمی کنم
فردا شب قراره؟
دلم برات تنگ شده
دوستت دارم
سلام
بازم منم اون مزاحم همیشگی باید ببخشید بخدا
سوده جون نمیدونم چه شغلی داری ولی اگه دوست داری بدونی معنی واقعی شغالا چی چی yes یه سر بهم بزن
بابای آرامیس
یه کم بیشتر اپدیت شو