Heart to Heart

! let's speak frankly

Heart to Heart

! let's speak frankly

ناشکیبا

 

 

     شاید انگیزه ای که باعث شد دوباره پس از مدتها شروع به نوشتن خاطرات-اگر بتوان چنین چیزی نامش را گذاشت- بکنم در حقیقت خواندن کتاب "خاطرات سیلویا پلات" باشد،امروز بعد از ظهر* وقتی که کتاب را می خواندم چیزهای زیادی در ذهنم بود برای نوشتم اما اکنون ذهنم همچون... نمیدانم چه! خالی است.شاید تاثیر دیدن سریال شبانه باشد و شاید خوابی که کم کم می آید تا همچون مرگی موقتی مرا به کام خویش فرو برد.

   این که اینگونه و به اصطلاح ادبی می نویسم برای اینست که جملاتی هست که نوشتنش به این صورت ساده تر می نماید و شاید تمرینی برای بیرون آمدن از بیش از حد محاوره ای بودن، چیزی که این روزها شدیدا مرا آزار می دهد و از برقراری ارتباطی حتی ذره ای رسمی ناتوانم کرده.

   هوای خانه به شدت گرم شده و نمی دانم به چه علتی کولر را خاموش کرده اند ، پنجره ی اتاقم را به علت پشه ها و همین طور صدای نفرت انگیز گربه ها مدتهاست باز نمی کنم و هم اکنون نیز چنین تصمیمی ندارم.

   امشب بابا(پدر!) حسابی عصبانی بود نمی دانم چرا اما دوباره گیر دادنهایش را شروع کرد.حالا تو این موقعیت اگر جراتش را داری حرفی از سنتور بزن تا برای همیشه از آن محروم شوی. دکمه ی کفشم دوباره امشب کنده شد و کفرم را بالا آورد، حسابی عصبانی شدم و این عصبانیت با فشاری  که از روزها قبل تحمل می کردم یکی شد و افکار نابابی را به سرم انداخت.

   اینجا هیچ کس حرف مرا نمی فهمد، هیچ کس حرف مرا نمی فهمد،هیچ کس!

 کاش کسی بود ، کسی که حتی فقط خوب گوش دادن( هنری که خودم به کلی فاقدش هستم) ر ابلد بود .کاش کسی مرا می فهمید و اینقدر مجبور نبودم به خاطر اینکه کسی حرفم را نمی فهمد و درکم نمی کند، حرفهایم را،اندیشه هایم را و خودم را به کلی فراموش کنم و مطابق میل آنها رفتار کنم، آه حداقل در خوابگاه با تمام بدی هایش و با تمام نفرتی که از آنجا و از تنهاییش (که یک لحظه هم رهایت نمی کند) دارم کسی نیست که به رفتارت، به میزان خوابت و به اینکه همیشه کتابی در دست داری و به خیلی چیزهای دیگر "گیر" بدهد. (اصطلاح ادبی معادل گیر دادن چیست؟پاپی شدن؟ با وجود این همه کتاب خواندن هنوز هم در نوشتن مشکلات زیادی دارم) *

 

 *:این نوشته را دیشب نوشته ام.

 *: بخشی از خاطرات روزانه ام که شاید پس ازین گهگاه اینجا بنویسمشان!

 

پ.ن:  چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل

                                                      بباید چاره ای کردن کنون این ناشکیبا را

 

نظرات 4 + ارسال نظر
صخره 7 مرداد 1385 ساعت 09:28 http://www.sakhre.blogsky.com

سلام
خوبید؟
خوش به حال شما خانم ها (دختر ها) که وقت کتاب خوندن دارید.
هیییییییییییی
دعام کن

سارا 7 مرداد 1385 ساعت 09:42 http://www.afsos.blogsky.com

سلام خواهر خوبم
حال شما
حرفهات قشنگ بود خانمه به دلم نشست

رضا 7 مرداد 1385 ساعت 13:30 http://www.classmates.blogsky.com

سلام
متن هاتون قشنگ بود
خوشحال میشم به ما هم سر بزنید
موفق باشید

سلام
ممنون از این که به من سر میزنید
چشمهاتون قشنگ میبینه!
شاد و پیروز باشید.

حوال 9 مرداد 1385 ساعت 01:39 http://haval.blogsky.com

سلام دوست عزیز!
از اینکه از اسم وبلاگم خوشتان آمده خوشحالم. امیدوارم این دوستی ادامه یابد.
حوال در زبان کرمانجی (کردی رایج در شمال خراسان) معنای دوست می دهد.
چه قدر خوبه که کتاب می خونید. تابستان همیشه وقت مناسبی برای مطالعه ی غیردرسی است.
بنده در دانشگاه قم (جاده قدیم اصفهان) مشغول به تحصیل هستم. شما چطور؟
به وسوسه ی دخترخاله تان توجه نکنید. به نظر من بلاگ اسکای یرای ادامه کار بسیار مناسب است.
جسارتا عرض می کنم: برای تعویض قالب وبلاگتان می توانید از قالبهای مخصوص بلاگ اسکای که در سایت پرشن وبلاگ در درسترس است کمک بگیرید. (www.persianweblog.com)
آماده ی تبادل لینک یا لوگو هستم.
تحول و تغییر مثبت را قدر بدان.
از پدرت دلگیر نباش و به فکر روز پدر باش!

با آرزوی موفقیت و بهروزی، حوال

ممنون ازینکه به من سر زدید
وهمین طور به خاطر پاسخ به سوالم اما حقیقتش من حتی اسم زبان کرمانجی را هم نشنیده بودم با اینکه خراسانی هستم
من در دانشگاه فردوسی مشهد درس میخوانم و تازه سال اول را تموم کرده ام.
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد