Heart to Heart

! let's speak frankly

Heart to Heart

! let's speak frankly

من سوده یک مسافر

امروز سه شنبه

 اومدم توی یک کافی نت نشستم و دارم مینویسم میخوام ترک اعتیاد کنم (اعتیاد به اینترنت) وا سه همین اکانتم که تموم شد دیگه کارت جدیدی نگرفتم و بعد سه روز! فکرشو بکن سه روز! اومدم کافی نت

 این روزها حالم یه جوراییه! احساس می کنم میخوام دچار یه تحول بشم البته امیدوارم که اینجور باشه خیلی وقته دچار روزمرگی شدم اما این طور که معلومه این دوری چند روزه از نت باعث شده بیشتر به خودم فکر کنم مخصوصن این که اخیرا کتاب هم زیاد میخونم

  دیروز کتاب *شوخی* اثر میلان کوندرا رو تموم کردم و یه رمان جدید رو شروع کردم به اسم *پرنده ی خارزار*این رمان نسبت به رمان قبلی با اینکه قطورتر و طولانی تره اما مطمئنم زمان کمتری رو خواهد گرفت

  شوخی متن ادبی نسبتا سنگینی داشت اما واقعا لذت بردم از خوندنش مدتها بود چنان کتابی رو نخونده بودم و خوشحالم که از بین اون همه کتاب شوخی رو برداشتم!نیازم رو به خوندن یه کتاب سنگین و درست درمون حسابی ارضا کرد!

  فعلن حرف دیگه ای ندارم

 اگه تا وقتی که توی کافی نت بودم چیزی یادم اومد باز هم مینویسم

 دیر به دیر آپ خواهم کرد اما پربارتر خواهم بود!

 

تنهایی؟

خوب خیلی خوب شد!چی؟ خوب معلومه البته شاید هم معلوم نباشه اما الان معلومش می کنم

 خوب این خوب شد که سؤتفاهمات واسه همکلاسیمون برطرف شد و دیگه کدورتی در میون نیست! خوب خدا رو شکر!

 این روزها باید بگم حالم یه جوراییه! فکر میکنم هر آن ممکنه منفجر بشم و تمام ذرات وجودم همه جا پخش بشه! اگه بشه خیلی خوب میشه ها! اونوقت هر جا بخوام میتونم برم! شاید یه ذره ام بیاد پیش تو!شاید یکمیش بره پیش اون یکی! شاید هیچ جا نرم همین جا بمونم!

 وای ی ی ی ! یه شب خواب دیدم که مردم بعد من روح شدم و دیدم که مامان و بابام و اون کسی که منو کشت -آره نمرده بودم یکی منو کشته بود- اومدن بالای سرم من هم میدیدمشون هم خودمو یعنی هم قبرمو هم اونها رو بعد یکمی گریه کردن و بعدش هم رفتن! من موندم وخودم دیگه هیچکی نبود خودم برای خودم گریه کردم!

 هیچ وقت اونقدر احساس تنهایی نکرده بودم! هیچ وقت!

   آه خدایا! تویی که اون بالایی یا نه همینجا کنارمی ... یا نه تو قلبمی(البته فکر میکنم)! نذار هیچ وقت احساس تنهایی کنم

  من آخه خیلی میترسم از تنهایی!

بگذار...

  با اینکه تازه اومدم اینجا اما دخترخاله ام داره وسوسه ام میکنه که برم از یه سرویس دیگه وبلاگ بگیرم اما فکر نکنم حالا حالا ها برم.قبلن هم یه جای دیگه وبلاگ داشتم از یه سرویسی که خیلی شخصی تر بود و مال یه همشهری که زحمت طراحیش روهم خودش واسم کشید الان هم خیلی وقته ازش خبری ندارم دوست خیلی خوبیه برام یه جورایی دلم براش تنگ شده!امیدوارم هرجا هست موفق و سلامت باشه!

   اون همکلاسیمون هم که فعلن جوابمون رو نداده مثه این که حسابی قهره! منت کشی من هم فایده نداشت! ا ما مطمئنم به همین زودی جوابمو میده میدونم که طاقت نمیاره! میشناسمش!

   ای ی ی ی بابا از دست این ملت! هی pm میدن ول کن هم نیستن ولمون کنین نصفه شبی بابا!

   یه شعر قشنگ که چند وقت پیش واسم off گذاشته بودن:

  بگذار تا بگویند ما بی غمان مستیم

                                                      در گوشه ی خرابات پیمانه را شکستیم

 بگذار بعد عمری شعر و ترانه خواندن

                                                      حتی خدا نفهمد معشوقه می پرستیم

 

 

اه اعصابم خورده از دست همکلاسیم! همش فک میکنه که دیگران میخوان بر ضد اون باشن و از کسی که اون باهاش دعوا کرده طرفداری کنن من هم که با وجود این که نمیدونستم قضیه ی دعواش چیه ازش طرفداری کردم این وسط سوختم و با خود این طرف دعوام شد بعد به من میگه از دست من ناراحت نباشین وقتی میگم ناراحت نیستم میگه اصلا دلیلی وجود نداره که ناراحت باشین عجب بابا! به قول خودش چه دور و زمونه ای شده!

   ای ی ی ی  بابا

 بی خیال حالا ! می خوام برم از دلش در بیارم هرچند که کاری نکرده ام و تقصیر اونه ولی دلم نمی خواد ناراحت باشه از دستم مخصوصن الان که فکر میکنه هیچ کی طرف اون نیست! گناه داره آخه!

  خوب دیگه رفتم! بای